وقتی فقر، بشر را وادار کند که از دیواریتیم خانه ای بالا رود! آنگاه است که میفهمم« دزد» غلط املایی کلمهی درد است... .
دکتر علی شریعتی
وقتی فقر، بشر را وادار کند که از دیواریتیم خانه ای بالا رود! آنگاه است که میفهمم« دزد» غلط املایی کلمهی درد است... .
دکتر علی شریعتی
هر چه هست برای مصلحتی است...و هر که هست به خاطر منفعتی است.
به سه چیز تکیه نکن
غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد
با دروغ می بازد
و با عشق می میرد
"دکتر شریعتی"
فهمیدن و نفهمیدن
تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،
آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!
مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !
"دکتر شریعتی"
اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست
او جانشين همه نداشتنهاست
نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی
"دکتر شریعتی"
مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی
هزار شب اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا
یک شب عاشقی نکردم.
"دکتر شریعتی"
اگر تنها ترین تنهایان شوم
باز هم خدا هست
او جانشین تمام نداشتنهای من است.
"دکتر شریعتی"
اخلاق در مذهب “پنج سر نون تافتون” و یک “آب باریک” است و
جهان بینی انسان هایی است که تمام جولانگاه وجودشان
نوسان میان “سفره آبگوشت” است و “لحاف کرسی”. این گونه
قناعت را ما از زندگی سگان آموخته ایم.
گر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
"دکتر شریعتی"
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم
سخت نقشباردو خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
دکتر شریعتی
درد من زیستن با ماهیانی است که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده!
"دکتر شریعتی"
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
"دکتر شریعتی"
در بیکرانه ی زندگی دو چیز است که افسونم میکند:
آبی آسمان که میبینم و میدانم که نیست
و خدایی که نمیبینم ومیدانم که هست.
"دکتر شریعتی"
به هر آنکس که دوست میداری،بیاموز
که عشق از زندگی کردن برتر است و
به هر آنکس که بیشتر دوست میداری،
بچشان که دوست داشتن ازعشق والاتراست.
“دکتر علی شریعتی”
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش
کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ
است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم
خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
علی شریعتی
آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،
زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند
پرهایش سفید می ماند
ولی قلبش سیاه میشود
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست
اسراف محبت است
دکتر علی شريعتی انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است:
١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويتشان را به ازای چيزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصيتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآيند. مرده و زندهشان يکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.
شگفتانگيزترين آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک ميکنيم، باز ميشناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگيريم قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود. سکوت میکنيم و غرقه در حضور آنان مست میشويم و درست در زماني که میروند يادمان میآيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
